خاطره ای از شهید داود آجورلو
شهیدداودآجورلو
شهیدداودآجورلو-عشق

السلام عليك يا بقيه الله

خاطره ای از شهید داود آجورلو

سلام بچه ها امروز می خوام یه خاطره از داداش داودم براتون بگم

هر موقع که از بیرون می خواست وارد خونه بشه با اینکه کلید در رو داشت معمولاً زنگ

می زد ووارد خونه می شد ووقتی که صدای زنگ بصدا در می آمد من وخواهرانم

از پنجره نگاه می کردیم و می گفتیم صبر کن ما می آییم در رو باز می کنیم ووقتی

 که در رو باز می کردیم وداداش وارد خونه می شد می گفت هر کس بتونه تا طبقه

سوم منوبگیره این کیف پولم رو بهش می دم ما هم تو حال وهوای بچگی دنبالش

می کردیم وبهش نمی رسید یم ودر نهایت اون مارو بغل می کرد و بوسمون می کرد

 وما هم خودمون رو براش لوس می کردیم حالا وقتی می خوام از پله بالا برم یاد اون

خاطره شیرین دنبال بازی می افتم .

شادی روح همه شهدا صلوات

اللهم عجل لولیک الفرج خدایا در ظهور آقا امام زمان (عج) تعجیل بفرما.آمین


شهیدداودآجورلو اللهم عجل لولیک الفرچ بحق زینب سلام الله علیه

درباره وبلاگ

شهدا دعا داشتند،ادعا نداشتند نیایش داشتند،نمایش نداشتند حیا داشتند،ریا نداشتند رسم داشتند،اسم نداشتندو... کجائید ای شهیدان خدایی، بلاجویان دشت کربلایی، کجائید ای سبکبالان عاشق، پرنده تر زمرغان هوایی.
آخرین مطالب
نويسندگان